بارانباران، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 8 روز سن داره

درباره ی باران

واکسن فردا یادت نره

فردا باران جون باید ببرمت واکسن بزنی یادمون نره ها. نمی خوام بترسونمت فقط برا یاد آوریه . دیشب خونه مامان جون اینا اولش بد اخلاق بودی چون از خواب بیدارت کرده بودیم ولی بعدش خوب شدی کلی با بچه ها بازی کردی و ذوق کردی و خندیدی. هر کی ازت می پرسید چند کیلویی می گفتی هش ولی عجله نکن فردا معلوم می شه. وقتی هم رسیدیم خونه انقد کار داشتی که رفتی سراغ کارات و مطالعاتت.   بعدشم شیر خوردی و خوابیدی     ...
21 خرداد 1390

نی نی

دیشب یه نی نی خو شگل دیدی چقدر دوسش داشتی از جفتش تکون نمی خوردی دیگه در مقابل اون نی نی تو شده بودی یه خانم خوشگل آخه نیروانا فقط سه ماهشه و تو یکــــــــــــسال و نیـــــــــــــــــم.                                                                     با خاله فرشته اینا شام رفتیم بیرون به تو که همیشه خدا رو شکر خوش می گذره این دفعه خیلی خوب بود چون نی نی بود ...
21 خرداد 1390

آب بازی

الآن ساعت 12:15 نیمه شبه و تو الآن خوابی . پس این مطالبی که برات مینویسم مال دیروز میشه. باید منو ببخشی بازم اول صبح بیدارت کردم اول اول صبح که نه دلم نیومد ساعت 8:30 تو و آجی بهارو بیدار کردم. آماده ت کردم بهار هم آماده شد تا بریم مدرسه برگه هامو تحویل بدم جناب عالی رو نبردم با خودم مدرسه گذاشتمت پیش خاله مژگان (مربی مهدت)کارم زیاد طول نکشید و نیم ساعت بعدش اومدم دنبالت. رسیدیم خونه با اصرار بهار رفتید تو حیاط آب بازی تو هم که عاشق آب بازی. بعد آب بازی حمومت کردم . غر غرت شروع شد که مه مه ,مه مه منم شیشه شیرتو بهت دادم که بخوری. عصری رف...
19 خرداد 1390

باران هیجده ماهه شد

امروز شانزدهم خرداد 1390  هجده ماهت تموم شد. می خواستم امروز ببرمت بهداشت که واکسنتو بزنی ولی کارتتو که نگاه کردم دیدم نوشته یکشنبه ساعت 8:30 پس باید صبر کنم تا یکشنبه ببرمت فعلا جان سالم بدر بردی .   کارهایی که می تونی انجام بدی:   تسلط کامل در راه رفتن حرف زدن به صورت تک کلمه شناخت اجزائ صورت توجه به تلویزیون و نگاه کردن به آن لیوان آبو میدیم دستت خودت آب می خوری شیشه شیر میدیم دستت خودت می خوری (وقتی فضول میشی و ما حواسمون نیست بقیه ی شیرتو میریزی رو زمین) به بیرون رفتن خیلی علاقه داری ( معمولا موقع بیرون رفتن برای عوض کردن لباسات خی...
16 خرداد 1390

بیمارستان

  دیروز غروب بالاخره بابا طاقت نیاورد و بریدیمت بیمارستان . من به بابا گفتم که وقتی بچه تب داره ولی هیچ عوارض دیگه ای نداره دکترا می گن اگه تبش قطع نشد و پنج شیش روز اینطوری بود بیارینش پیشم البته من تبتو با استامینوفن کنترل می کردم ولی بابا خیلی نگران بود و می گفت ضرر که نداره ولی ضرر داشت چون دیروز هوا خیلی بد بود باد و خاک خیلی شدید . توی بیمارستان خیلی معطل شدیم اولش دختر خوبی بودی ولی آخر آخراش خسته شدی و خیلی فضولی کردی.                                 &n...
13 خرداد 1390

باران تب داره

  این سه روزه بدنت خیلی گرمه نمی دونم علتش چیه فکر کنم می خوای دندون در بیاری ولی دکترا می گن این دو موضوع هیچ ربطی بهم ندارن ولی نمی دونم چرا بچه ها وقتی تب می کنن بدون هیچ عوارضی بعدش دندون در میارن. این دو روز (چهارشنبه و امروز )بردمتون خونه مامان جون ولی خدا رو شکر دیگه مراقبتام تموم شد. ...
12 خرداد 1390

هولا هولا

چند روزه که یاد گرفتی وقتی آهنگ برات می زاریم می رقصی وقتی آهنگ تموم شد برا خودت دست می زنی و می گی هولا هولا ...... هورا هورا کردن رو از بهار یاد گرفتی کلا هر کاری بهار انجام می ده تو تکرار می کنی به خاطر همین به بهار می گم همیشه کارای خوب بکن تا باران هم یاد بگیره. امروز صبح زود ساعت پنج از خواب بیدار شدی اومدی پیشم گفتی آب بعد خودت راه افتادی طرف آشپزخونه منم دنبالت تو آشپزخونه اشاره کردی به چراغ و گفتی : این این منم چراغو روشن کردم برات آب ریختم تو لیوانت خوردی بعد گفتی بییم(یعنی بریم) خواستیم بریم بخوابیم اشاره کردی به چراغ و گفتی این این منم چراغو خاموش کردم بعدش جلو جلو راه افتادی طرف ا...
10 خرداد 1390

بدون عنوان

ا مروز بازم مجبور شدم صبح زود خواب زده ت کنم و بزارمت خونه مامان جون                                              ببخشیدعزیز دلم وقتی رفتی بغل باباجون گریه کردی (کلا اخلاقت اینطوریه وقتی خوابت میاد  فقط مامانتو می خوای قربونت برم) ناراحت شدم که گریه کردی ولی چاره ای نداشتم باید زود می رفتم آخه هم دیرم شده بود هم آژانس دم در منتظر بود وقتی ساعت ده اومدم دنبالتون هنوز خواب بودی (بهار گفت او...
9 خرداد 1390

هنر تازه

باران یاد گرفته قاشقو مستقیم می بره تو دهنش تا به امروز نمی تونست قاشقو کج می کرد و هر چی توش بود می ریخت ولی از امروز دیگه می تونه ...
8 خرداد 1390